از این همه بیداد تو من داد نکردم
یکبار هم از جور تو فریاد نکردم
صد بار سرم داد کشیدی،گله کردی
من شکوه ز تو حتی، با باد نکردم
با اینکه تو احساس مرا مسخره کردی
دردم همه این است: ترا شاد نکردم
از عشق، که این گونه در این شهربگوید؟
جز من که زنامت دلم آزاد نکردم
در شهر پر از مکر من آلوده نگشتم
این خانه ی دل، با دغل آباد نکردم
یک لحظه نشد از قفس آزاد شوم من
مانوس به زندان و جز این یاد نکردم
آهوی اسیرم! چه بخواهم چه نخواهم
یک عمر به جز یاد تو صیاد! نکردم
" مریم صابری"