loading...
ماه شب چهارده من کیست
مانا بازدید : 7 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
چقدر خوبه که زمان میگذره ... به قول مارکز زمان مرهم دردها نیست، فقط باعث میشه فراموششون کنیم و چقد رمن نیاز داشتم که روزهای پشت سرم بگذرن ....
هفته وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم ... چقد رناله کردم، ضجه زدم، گریه کردم، فریاد کشیدم و به زمین و زمان بد و بیراه گفتم بابت بخت و اقبالم ...

زمان گذشت و اومدن همسر محترم هم دردی رو دوا نکرد. یه مسکن موقتی بود انگار ...

اما ... اینکه چه گذشت و چه حرفایی زده شد و چی اتفاقات بدی افتاد بماند ... اما جالبه که برخلاف همیشه ته این اتفاقات بد من آروم شدم . در یک لحظه انگار که به رستگاری رسیده باشم ... احساس عجیبی پیدا کردم. انگار که از یک خواب غفلت طولانی مدت بیدار شده باشی. حالا خوبم ... شاید نه خیلی خوب ... شاید اونم خیلی خوب نیست و زمان میبره تا مسایلش حل شه ...

اما نتیجه ای که بهش رسیدم خیلی شیرین و دلچسب و در عین حال سرشار از حسرت و افسوس و شرمندگی بود که چرا قبلا چشمام رو روش بسته بودم. تنهایی درد بدیه . میدونم .من تنهام . شاید چون دوستای زیادی واسه خودم نگه نداشتم اما دیشب فهمیدم که چه آدم عزیز رو د رکنار خودم دارم و چقدر چقدر دیر شناختمش . چقدر دیر فهمیدش، چقدر دیر درکش کردم و چقدر چقددر خودخواه بودم .البته اینها به این معنی نیست که زندگی از فردا قراره گلستون بشه اما داشتن این درک و احساس حداقل کمک م یکنه تا بزرگ شم و منطقی تر فکر کنم و بزرگمنشانه رفتار کنم.

خدایا م یدونی که خیل یمعذرت خواهی بابت روزهای گذشته بهت بدهکارم ... پس ببخش و ممنون که چشام رو باز کردی  ... باز هم مثل همیشه به حفظ این آرامش به کمک تو نیاز دارم ... منی که همه چیز یادم رفته بود


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 153
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 128
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 128
  • بازدید ماه : 178
  • بازدید سال : 194
  • بازدید کلی : 1,408